سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنگ صبور

دیشب همسر جان ازم پرسید : دنیای بدون مرد را چگونه تصور می کنی؟ بدون مکث گفتم غیر قابل تحمل. پرسید واقعا؟ گفتم آره هیچ جذابیتی نداره.
از دست این مردها. بود و نبودشان دردسر است.


نوشته شده در دوشنبه 88/12/24ساعت 3:22 عصر گفت و لطف شما ()

تو برایم اینطور رقم زده ای اینطورخواسته ای اینطور دیکته کرده ای که ب ی  ت و  ب ا ش م .....
حالا که من  شده ام سر تا پا فقط تو...

نوشته شده در یکشنبه 88/12/23ساعت 7:4 عصر گفت و لطف شما ()

یه روز تو زندگیم بودی ، همین جا  رو به روم بودی ، اما آرزوم نبودی
فکر می کردم از آسمون ، باید بیاد یه روزی اون ، تا آرزوم بشه تموم
یه اشتباهی کردمو ، دل تو رو شکستمو ، نمی بخشم خودمو
حالا پشیمون شدمو ، می خوام تو باشی پیشمو ، حق داری که نبخشیم
شرمندتم که ستاره داشتمو ، دنبال اون می گشتمو
شاکی از این بودم که من ، ستاره ای ندارم

ستاره بود تو مشتمو ، تکیه می داد به پشتمو
احساسشو می کشتمو
احساستو می کشتم
شرمندتم که ستاره داشتمو ، دنبال اون می گشتمو
شاکی از این بودم که من ، ستاره ای ندارم

ستاره بود تو مشتمو ، تکیه می داد به پشتمو
احساسشو
می کشتمو
احساستو می کشتم

آهنگ ستاره از آلبوم کما2 حمید عسگری

دانلود موزیک


نوشته شده در شنبه 88/12/22ساعت 10:16 صبح گفت و لطف شما ()

امروز صبح با دخترم نوبت آرایشگاه داشتیم. دخترم هنوز موهایش آنچنان پر پشت نشده فقط خواستم که دور موهایش را مرتب کند. خوشبختانه بچه صبوریست، هر چند خیلی از آرایشگاه خوشش نمی آید اما آرام می نشیند. و جیکش در نمی آید.

 عصر  تا چشمش به بابایش افتاد دق دلی اش را حسابی درآورد: بابا مامان منو برد آنایشکا (آرایشگاه)  چَچَل (کچل)  کرد...  


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/20ساعت 9:47 عصر گفت و لطف شما ()

امروز از صبح که بیدار شدم "ام پی تیری" مغزم تنظیم شده بود روی آهنگ سریال شب دهم. کلماتش ورد زبانم شده بود. واقعا دلم خواست. سریال و موسیقی هر دو بی نظیر بودند. 

من و رسوایی و این بار گناه تو و تنهایی و چشم سیاه ...از من تازه مسلمان بگذر بگذر بگذر... از سر پیمان بگذربگذر...

موسیقی اش را  از اینجا دانلود کردم.


نوشته شده در چهارشنبه 88/12/19ساعت 1:34 عصر گفت و لطف شما ()

یکی دو روز بیشتر نبود که کفشهای جدیدم را که به سلیقه همسر جان خریده بودم پایم می کردم. خودم خیلی دوستشان نداشتم اما او خوشش آمده بود. از بد شانسی شماره پاهایم بین 39 و 40 است ولی چون کفش شماره چهل دیگر خیلی کشتی نوح می شود به آقای فروشنده می گویم شماره 39 برایم بیاورد. اما تا بخواهد به قالب پایم درآید و جا باز کند پدر پاهایم را درآورده است. دیروز بد جور کفشهای جدید پشت پایم را زده بود و رسما می لنگیدم. طبق معمول چسب زخم در کیفم نبود و هیچ کدام از بچه ها هم نداشتند. دستمال کاغذی گذاشتم پشت پایم،  که هم جابه جا می شد و درست پشت پایم قرار نمی گرفت و هم رنگ سفیدش از پشت جوراب بد جور خودنمایی می کرد. سارا گفت برو از آبدارخانه بپرس شاید داشته باشد. آبدارچی قبلی مان در آبدارخانه اش یک داروخانه کوچک گنجانده بود. به هر دردی که مبتلا می شدیم ناامیدمان نمی کرد و همیشه یک چیزی در چنته داشت. ناچارا لنگ لنگان رفتم دم در آبدارخانه. جناب آبدارچی لم داده بود روی صندلی مشغول چرت زدن بود. گفتم می بخشین آقای ... چسب زخم دارین؟ چشمان نیمه بازش را تا انتها گشود نگاهی به سرتا پایم انداخت و با آن لهجه قشنگ فارسی-ترکی اش پرسید : دستتو بریدی؟ منتظر جواب نماند. بلند شد رفت سراغ جیب های کت اش. همه شان را بررسی کرد. چیزی پیدا نکرد. دوباره بر گشت به سمت من و همانطور که از سینه به سمت پشت کمی خم شده بود تا دستش راحت تر داخل جیب پشت شلوارش برود دوباره پرسید دستتو بریدی؟ جواب دادم نه.  پرسید پس کجاتو بریدی؟ خنده ام گرفته بود. گفتم جایی مو نبریدم.  هنوز داشت می گشت . اینبار جیب پیراهن و جیب های جلوی شلوارش را بررسی می کرد. همانطور که سرش زیر بود و لابلای پولهای جیب پیراهنش را نگاه می کرد پرسید پس برای چی می خوای؟؟!!! پیش خودم فکر کردم اگر جوابش را ندهم تا دوساعت دیگر مجبورم روی این پاهای دردناکم بایستم. سعی کردم برایش توضیح دهم: کفش هایم پشت پاهایم را زده اند. برای آنها می خواهم و بعد برای آنکه از لحاظ جغرافیایی و سوق الجیشی هیچگونه ابهامی برایش نماند یکی از پاهایم را بالا آوردم و با دستم به منطقه مجروح شده اشاره کردم. گویا دیگر خیالش کاملا راحت شده باشد دوباره به حالت لم نشست روی صندلی اش و گفت نه ندارم ببخشید ها...
                                                 **********
امروز صبح رفتم آبدارخانه تا یک چاقو بیاورم برای بریدن کیک هایی که سارا خریده بود. بر که می گشتم تقریبا دم در اتاقمان بودم که صدایش را از در آبدارخانه شنیدم. داشت با همان لهجه قشنگ ترکی-فارسی اش  می گفت: چاقو می بری مواظب باش ها. مثل دیروز دستتو نبری ...


نوشته شده در سه شنبه 88/12/18ساعت 6:2 عصر گفت و لطف شما ()

1.  خیلی باید حس نوشتنم قلمبه شده باشد که بتوانم اینجا بنویسم. بیشتر دلم می خواهد نوشته هایم جوششی باشند تا کوششی. به نظر خودم  توجیه خوبیست برای چند ماه نبودن.

2. امروز یک جلد گلستان سعدی بسیار نفیس با تذهیب و مینیاتورهای  زیبا و با خط استاد نیکبخت کادو گرفتم. سارا خودش این کتاب را چند سال پیش از یکی دوستان صمیمی اش کادو گرفته بود . اول قبول نمی کردم چون می دانستم برایش خیلی عزیز است اما راضی ام کرد که می خواسته چیزی را که بیشتر از همه دوست دارد برایم هدیه بیاورد با  همان حس قشنگی که دارد... حسابی خجالتم داد.

3. جمعه شب رفتیم سینما. از شر شلوغی خیابان ها پناه بردیم به آنجا. سالن دو تا فیلم بیشتر نداشت. به رنگ ارغوان و حلقه های ازدواج. به رنگ ارغوان را نرفتیم چون هر که دیده می گوید انقدر سر و ته اش را زده اند که چیزی دستگیرت نمی شود. ناچارا رفتیم حلقه های ازدواج... بیشتر سرگرم چیپس و پفک خوردنمان بودیم.  من یکی اگر قرار نباشد در سینما هله هوله بخورم دیگر ‏انگیزه ای برای رفتن به سینما برایم نمی ماند. البته نه برای همه فیلم ها. 

4. خیابانهای شلوغ، پیاده روهای پر ازدحام، هوای بهاری ، حس خوبی دارم... انگار همه چیز آماده نو شدن است.

5. این ترانه شادمهر عقیلی را خیلی دوست دارم. شعرش واقعا به دلم می نشیند.

6. آبدارچی مان عوض شد. بهتر از قبلیست. اما مانده تا قلق هایمان دستش بیاید.

7. رمان 1984 جورج اورول را همسر جان چند ماه پیش خرید. جانم به لب رسید تا صبر کردم خودش بخواند اما پس از شروع انقدر ترجمه اش بد بود که الان مدتهاست در همان چند صفحه اولش گیر کرده ام.

8. هرازگاهی که کسی از بین همکاران دلش گرفته باشد بخواهیم از آن حس و حال درش بیاوریم و یا زیادی سرخوش باشیم به جای رفتن به رستوران خود سازمان می رویم از بیرون هایدا می خریم با دیگر تنقلات. مثل چیپس و پفک و شکلات و ... به قول ندا ابزار آلات لهو و لعب.  هفته پیش خیلی دلم گرفته بود. سارا پیشنهاد داد و با ندا رفتند خریدند. واقعا اثر گذار بود. امروز هم فهیمه بعد از عهد بوقی آمده بود سر کار. دلمان خوش بود،  فرستادیمش رفت برایمان هایدا خرید.

9. ندا دی وی دی آواتار را برایم آورد. کیفیتش خیلی خوب نبود از روی پرده سینما ضبط کرده بودند. دلمان نیامد ببینیم. صبر می کنیم تا با کیفیت خوب ببینیم.

10. باران های هفته قبل چقدر چسبید.

11. دیشب فیلم چشمک را دیدیم. با بازی دلنشین و شیرین اکبر عبدی این اعجوبه خارق العاده سینمای ایران.

12.دلم برای دوستان قدیمی وبلاگم تنگ شده.  دوستان و همراهان  روزهای اول وبلاگ نویسی. چهار سال پیش. از خیلی هایشان دیگر خبری نیست.کلا حضور مجازی شان کمرنگ شده.  برخی دیگر اما هستند هنوز. همچنان فعال اما  مهر و لطف شان نسبت به ما کمرنگ شده.  گله ای نیست.


نوشته شده در یکشنبه 88/12/16ساعت 2:10 عصر گفت و لطف شما ()

Sometimes I can"t sleep at night.
Sometimes I can"t breathe.
Sometimes I can"t remember you.
And sometimes I can"t forget.

Sometimes I feel like crying.
Sometimes I fake a smile.
Sometimes I secretly wonder,
Where did you go this time?

Sometimes I will laugh.
Sometimes I will scream.
Sometimes I am happy.
Sometimes I am sad.

Sometimes I love you.
Sometimes I"m full of hate.
Sometimes I think about you.
Sometimes I don"t think at all.

Sometimes I really miss you,
Sometimes I really don"t.
Sometimes I just don"t care.
Sometimes I should care less.
Sometimes is a lot of times.

And a lot of times means all the time.
So know that I can"t forget you.
Know that I"m still here.
Sometimes.
But usually, I know,
That you still watch me fly

Michelle Elizabeth marie Daniels, USA


نوشته شده در یکشنبه 88/11/25ساعت 12:46 عصر گفت و لطف شما ()

1- نقاشی یک دختر سه ساله از باباش.

2- من فقط کشته مرده سیبیل ها و اون موهاشم که عین دوتا فندق گذاشته دو طرف سر.

3-چهارتا بوس آبدار، دو تا یسکوئیت های بای و دو تا پاستل میوه ای جهت اخذ امتیاز طبع و تکثیر این اثر به پیکاسو کوچولو اعطا شد.


نوشته شده در شنبه 88/11/17ساعت 12:53 عصر گفت و لطف شما ()

اگه یه روز بری سفر ... بری زپیشم بی خبر
اسیر رویاها می شم ... دوباره باز تنهامی شم
به شب می گم پیشم بمونه ... به باد می گم تا صبح بخونه
بخونه از دیار یاری ... چرا می ری تنهام می ذاری...


اگه فراموشم کنی ... ترک آغوشم کنی
پرنده دریا می شم ... تو چنگ موج رها می شم
به دل می گم خاموش بمونه ... میرم که هر کسی بدونه
می رم به سوی اون دیاری ... که توش من رو تنها نذاری

اگه یه روزی نوم تو، تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه
به دل می گم کاریش نباشه ... بذاره درد تو دوا شه
بره توی تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم...


اگه بازم دلت می خواد یار یک دیگر باشیم
مثال یوم قدیم بشینیم و سحر پاشیم
بید دلت رنگی بگیره ... دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری ... که توش من رو تنها نذاری

 
اگه می خوی پیشم بمونی ... بیا تا باقی جوونی
بیا تا پوست به استخونه ... نذار دلم تنها بمونه
بذار شبم رنگی بگیره ... دوباره آهنگی بگیره
بگیره رنگ اون دیاری ... که توش من رو تنها نذاری

 
اگه یه روزی نوم تو ، تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه
به دل می گم کاریش نباشه ... بذاره درد تو دوا شه
بره توی تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم
اگه یه روزی نوم تو باز ، تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه
به دل می گم کاریش نباشه ... بذاره دردت جا به جا شه
بره توی تموم جونم ... که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم
که باز برات آواز بخونم

 

این ترانه فرامرز اصلانی رو خیلی دوست  دارم؛ جون میده واسه یه جاده پر پیچ و خم...

گرچه همه ترانه شو دارین، اما  اینم لینک دانلودش.[+]


نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 9:23 صبح گفت و لطف شما ()

   1   2   3      >
Design By : Night Melody